محیط های گوناگون تربیتی هر کدام نیازمند روش و برخوردی مناسب هستند.
در محیط بسته می توانستى فکرها و ارزش ها و یا خصلت هاى مطلوب را در ضمن داستان ها و اشاره ها و یا همراه تحمیل ها و تدبیرها و تشویق ها، به طور مستقیم و غیر مستقیم به بچه ها بگویى.
اما در محیط های باز و متضاد فکرهاى گوناگون در کمین بچه هاست. آنچه از مکتب به آنها تحمیل کنى و یا حتى تفهیم کنى، بار او را سنگین تر می کند.
او ارزش ها را در آن سطحى که تو احساس می کنى نمی تواند احساس کند و در آن سطحى که احساس می کند، نمی تواند جلوگیر شبهه ها و بحران هاى پس از بلوغش باشد. و در آن هنگام هم دنبال یادگیرى نمی رود.
این تفهیم ها و تحمیل هاى زودرس ریشه ى کنجکاوى و طلب را در کودک خشک مى کند و دروازه هاى ذهن او را درست در هنگام لازم بر روى تو مى بندد.
در محیط هاى بسته و متحرک کار ساده تر و آسان تر است و فقط باید حساب عصیان هاى انسانى و شورش هاى اصیل کودک را داشت و با روش مستقیم و یا غیر مستقیم با تفهیم و یا تحمیل و یا تدبیر و یا تشویق و تهدید، خصلت ها و یا ارزش ها را به او عرضه کرد.
ولى در محیط هاى باز باید دنبال روش و وسایل بهترى بود، که این روش ها و این وسیله ها و این طرح خصلت هاى خوب و یا ارزش هاى والا، در تجربه شکست خورده است.
اگر ما بتوانیم به جاى این خصلت ها و ارزش ها، شخصیت و حریت و تفکر را در کودک پایه بگذاریم، کار بزرگى کرده ایم.
شخصیتى که کودک را در برابر هجوم ها، مسلط کند و به دیگران اجازه ندهد که به جاى او تصمیم بگیرند و با دستور و یا نصیحت و دلسوزى بر او تحمیل کنند.
حریتى که مهاجم را حتى اگر در عادت هاى کودک رخنه کرده و در ناخودآگاه او نفوذ کرده باشد، بیرون بریزد و این بار تحمیلى را بیندازد و این برگ هاى زرد را بگذارد تا در او دوباره جوانه ها و شکوفه ها سبز شوند.
تفکرى که بتواند لباس تازه اى براى او دست و پا کند و اندام عریان او را بپوشاند.
این شخصیت و حریت و تفکر، مى تواند کودک را در محیط هاى باز، مسلح کند و مهاجم هاى کهنه کار را در بن بست بگذارد.
با شخصیت یافتن کودک، این توقع که دیگران چه کرده اند، با این محاکمه که من چه کرده ام جا عوض مى کند و کودک به دست خود نگاه مى کند و منتظر کارهاى بزرگى است که می تواند از او صادر شود.
با حریت و آزادى کودک، نمى شود و نمى توانم ها، با چگونه می شود و چطور مى توانم جا عوض مى کنند و همین سؤال زمینه اى براى فکر و مقدمه اى براى تجربه آموزى و عبرت گیرى کودک فراهم مى سازد.
ما اگر در ادبیات داستانى و نمایشى بتوانیم به جاى شعارهاى سرد و یا تلقین هاى پنهان این احساس برخورد با مشکل و حل مشکل را به کودک و نوجوان بیاموزیم و توقع او را از دیگران به خودش بازگردانیم که دیگران هم بیش از او دستمایه اى نداشته اند، کار نو و ارزنده اى را آغاز کرده ایم.